سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چشم ها؛گیج درنگ...بوم؛ غرقه به رنگ...

« هوالرئوف »

او درخت کشید ،

تو نگاه کردی...او خندید...

او پرنده کشید ،

من لبخند زدم...پرنده پرید...

او جاده کشید ،

من نگاه کردم...

تو اما...اعتراض کردی!

***

گفتی :« جاده یعنی رفتن !»

گفتم: «یعنی مقصد...یعنی رسیدن...»

گفتی :« جاده یعنی رفـــــــتن !!! »

گفتم :« یعنی افق ِورود...نوید ِرسیدن...»

***

او جاده کشید...

تو رفتی...من نرسیدم...

تو رفتی...من ماندم...

گوش به زنگ ورود...

چشم به راه آمدنت...

او جاده کشید...

من ، چشم های گیج ِدرنگ

بوم ، صفحه ای غرقه  به رنگ...

تو رفتی...:(

و هیچکدام تابلویی نخریدیم...:(

چشم آغشته به نگاهش...

گره خورده با دست های آلوده به گناهش

کاش جاده ای نکشیده بودم...

زیرلب گفت :

 کاش جاده ای نکشیده بودم...

کااااااش...

_____________________

هی ..نوشت 1:جاده یعنی انتظار ِ آمدنت...

هی...نوشت 2 : میخواهم مسافر جاده ای باشم

که مقصدش بندگی ست...

هی ...نوشت3:خدایااااااااااا ! هوامو داری؟...

 


یکشنبه 91/2/24 6:20 عصربه قلم: سکوت خیس ™            نظر